کد مطلب:225231 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:280

بیان پاره ای اشعار فصیحه مأمون یا انشاد او در مقامات مختلفه و مجالس جواری و غیره
در تاریخ الخلفاء و بعضی كتب دیگر مسطور است كه عمارة بن عقیل گفت ابن ابی حفصه شاعر با من گفت آیا دانسته ای كه مأمون بصیرتی در كار شعر ندارد گفتم كدام كس در شناس شعر وجودت طبع از مأمون فراستش بیشتر است سوگند با خدای بسیار شده است كه مطلع قصیده را در حضورش قرائت كرده ایم و مأمون بدون اینكه آن را شنیده باشد تا به آخرش سبقت گرفته است ابن ابی حفصه گفت من برای او انشاد شعری كردم كه سخت نیكو گفته وجودت به كار برده بودم و آثار حركت و هزتی در وی مشاهدت نكردم و آن شعر این است:



اضحی امام الهدی المأمون مشتغلا

بالدین و الناس فی الدنیا مشاغیل



گفتم در این شعر چیزی برای مأمون كه خلیفه روی زمین است بر آن نیفزوده ای مگر اینكه او را یك پیرزنی شمرده كه در محراب عبادت نشسته و سبحه ای به دست اندر دارد و اگر چنین است و از كار دنیا مشغول و منصرف است پس كدام كس در كار مردم روزگار قیام می جوید با اینكه این مشغله با او و این طوق عظیم بر گردن اوست و مهام انام به دست تدبیر او است از چه روی در حق مأمون مانند این شعر نگفتی كه عمت در حق ولد گفته است:



فلا هو فی الدنیا مضیع نصیبه

و لا عرض الدنیا عن الدین مشاغله



كنایت از اینكه نظام كار دنیا را به اقوام امر آخرت تو امان دارد عماره گفت اكنون بدانستم كه به خطا رفته ام. در كشكول بهائی علیه الرحمه مسطور است كه روزی مأمون با یكی از مجالسین خود گفت شعری از پادشاهی برای من بخوانید كه دلالت بر آن نماید كه گوینده آن پادشاه است یكی از حاضران این شعر امرء القیس را بخواند:



امن اجل اعرابیة حل اهلها

جنوب الحمی عیناك تبتدلمرن





[ صفحه 19]



مأمون گفت در این شعر آن معنی اندراج ندارد كه دلالت كند كه گوینده آن پادشاه است چه جایز است كه مرد بازاری حضری چنین شعر گفته باشد بعد از آن گفت این شعری كه دلالت می نماید بر اینكه قائلش پادشاه است این شعر ولید ابن یزید است:



اسقنی من سلاف ریقة سلمی

و اسق هذا الندیم كاسا عقارا



مرا از آب دهان سلمی سقایت كن و این ندیم را پیمانه های شراب بیاشام آیا نگران نیستید كه از اینكه اشارت می كند كه این ندیم را سقایت كن اشارت شاهانه است.

در زهر الربیع و پاره ای كتب مسطور است كه روزی مأمون الرشید از ابوالعتاهیه شنید این شعر را می خواند:



و انی لمحتاج الی ظل صاحب

یرق و یصفو ان كدرت علیه



به رفیقی و مصاحبی نیازمند هستم كه در هر حال با من به مهر باشد و اگر آب زلال مؤدت را بر وی مكدر و تاریك سازم به تصفیه ی آن بپردازد و به خصومت و جزای من بپردازد مأمون گفت «خذ منی الخلافة و اعطنی هذا الصاحب» مقام عالی و منصب متعالی خلافت را از من بگیر و چنین صاحبی با این صفت در عوض مرا بده كنایت از اینكه هرگز چنین صاحبی به این شیمت برای احدی ممكن نمی شود و این حكایت را در بعضی كتب مسطور است كه چون ابوالعتاهیه این شعر را بخواند مأمون بفرمود كه تا هفت دفعه تكرار كرد و آن كلمات را بگفت و بعضی نسبت بعلویه داده اند چنانكه در جای دیگر خود مذكور می شود.

مسعودی در مروج الذهب می گوید مأمون را اخبار نیكو و معانی سیر ستوده و مجالسات و اشعار و اخلاق جمیله است كه در كتب خود یاد كرده ایم و می نویسد مأمون بیشتر اوقات این اشعار را قرائت می نمود:



و من لا یزل غرضا للمنون

یتركنه ذات یوم عمیدا



فان هن اخطأنه مرة

فیوشك مخطئها ان یعودا





[ صفحه 20]





فینا یحمد و تخطئنه

قصده فاعجلته ان تحیدا



كنایت از اینكه اگر گرگ از پی بره نرود باری بره از پی گرگ و صید از پی صیاد خواهد رفت.

در كشكول بهائی علیه الرحمه مسطور است كه وقتی مأمون الرشید رسول مخصوص در طلب جاریه كه دل به هوایش مستمند و خاطر به كمندش در بند داشت بفرستاد و این شعر را كه از سوز دل و گداز جان حكایت داشت بنگاشت.



بعثتك مشتاقا ففزت بنظرة

و اغفلتنی حتی اسأت بك الظنا



و رددت طرفا فی محاسن وجهها

و متعت فی استمتاع نعمتها الادنا



اری اثرا منها بعینك لم یكن

لقد سرقت عیناك من وجهها حسنا



در فوات الوفیات این شعر را اضافه نوشته است:



و ناجبت من اهوی و كنت مقربا

فیالیت شعری من دنوك ما اغنی



فیالیتنی كنت الرسول و كنتنی

فكنیت الذی تقصی و كنت الذی ادنی



ابن اثیر در كامل نوشته است بعضی گفته اند مأمون این معنی را از عباس ابن احتف اخذ كرده است كه می گوید:



ان تشق عینین بها فقد سعدت

عین رسولی و فزت بالخبر



و كلما جاءنی الرسول لها

وددت عهدا فی یمینه نظری



خذ مقلتی یا رسول عاریة

فانظر بها و احتكم علی بصری



در مجلد هیجدهم اغانی در ذیل احوال دعبل شاعر نوشته است كه حمد وی گفت مردی این شعر مأمون را بشنید «قبلته من بعید فاعتسل من شفتیه» آن مرد گفت:



رق حتی تورمت شفتاء

اذ توهمت ان اقبل فاه



چون خواستم كه بر لب او بوسه برزنم پیش از وصول بوسه لبش را ورم گرفت و آن چند شعر مأمون از این پیش به صورتی دیگر مسطور شد.

شیخ بهائی علیه الرحمه در كتاب مخلاة می فرماید این شعر از جمله اشعار لطیفه



[ صفحه 21]



مأمون الرشید است:



فما حملت كف امری ء متطعما

الذ و اشهی من اصابع زینب



اصابع زینب نام یك نوع حلوائی است كه در بغداد می سازند و شبیه به انگشتهای زنهائی است كه به نقش و نگار آرایش داده اند.

در تاریخ الخلفاء مسطور است كه عبدالله بن محمد تیمی گفت وقتی هارون الرشید آهنگ سفری نمود و مردمان را در تهیه سفر امر كرد و بازنمود كه بعد از یك هفته بیرون خواهد شد و آن هفته به پای رفت و هارون بیرون نشد رجال دولت در خدمت مأمون انجمن شدند و خواستار آمدند كه سبب این حال را از هارون معلوم نماید و تا آن زمان هارون نمی دانست كه مأمون شعر می گوید و مأمون این شعر را بدو نوشت:



یا خیر من رب المطی به

و من تفدی بسرجه فرس



هل غایة فی المسیر نعرفها

ام امرنا فی المسیر ملتبس



ما علم هذا الا ملك

من نوره فی الظلام نقتیس



ان سرت ساد الرشاد متبع

و ان نقف فالرشاد محتبس



چون رشید این اشعار را بدید خرسند نگردید و در جواب او نوشت «یا بنی ما انت و السعر ارفع حالات الدنی و اقل حالات السری» و در این شعر كلمه تفدی به معنی استمر است و نیز در تاریخ الخلفاء مسطور است. و هم در تاریخ الخلفاء مسطور است كه منصور برمكی گفت رشید را جاریه گل رخسار سیمین عذار بود و مأمون او را سخت دوست می داشت یكی روز در آن اثنائی كه جاریه ابریقی در دست گرفته آب بدست رشید می ریخت و مأمون از عقب سر رشید جای داشت اشارتی به آن ماه طلعت نمود و بوسه از بوستان عارضش بخواست آن جاریه نیز كه از جمال جود مقصود مأمون را رد كردن نمی خواست با اشارت ابرو وعده می نهاد و از این روی كه روی با مأمون و تیر مژگان در كمان ابروان به جانبش روان می داشت در ریختن آب رنگ جست هارون نظری بدو افكند و گفت این درنگ از چه بود جاریه از



[ صفحه 22]



عرض علت درنگ بدرنگ رفت هارون خشمگین گشت و گفت اگر از حقیقت امر باز نگوئی تو را می كشم جاریه جز صدق و راستی راهی ندید و گفت عبدالله به من اشارت نمود تا از قبول قبله بدو بشارت دهم از این روی بدو روی آوردم و ریختن آب را درنگ افتاد مأمون را از مشاهدت این حال چنان شرم و بیم درسپرد كه هارون بر وی ترحم نمود و گفت آیا این جاریه را دوست می داری گفت آری و او را دربر گرفت و گفت برخیز و او را در این قبه اندر بر مأمون امتثال امر هارون را متعفا برخاست و بیرون شد هارون گفت در این امر شعری بگوی و مأمون این شعر را بگفت:



ظبی كنیت بطرفی

عن الضمیر الیه



قبلته من بعید

فاعتل من شفتیه



و رد احسن رد

بالكسر من حاجبیه



فما برحت مكانی

حتی قدرت علیه



و در این اشعار به تمام حكایت اشارت كرد حتی بسپوختن جاریه رشید روایت نمود نمی دانم این جاریه كریمه رشید بود یا نبود و اگر بوده باشد نیز غرابت ندارد در حكم جاریه مدخوله مهدی پدر رسید است كه رشید او را مدخوله معشوقه خود گردانید و سبقت نگارش یافت و مأمون در مقام قصاص برآمد و گفت «كما تدین تدان».



پسر كو ندارد نشان از پدر

تو بیگانه خوانش نخوانش پسر



گرامی پسر آن پسر باشدت

كه آراید آن را كه آراستی



و هم در تاریخ الخلفاء سیوطی این شعر را از اشعار مأمون رقم كرده است:



لسانی كتوم لاسراركم

و دمعی نموم لسری مذیع



فلولا دموعی كتمت الهوی

و لو لا الهوی لم یكن لی دموع



زبانم بپوشد همی سر عشق

سر شكم كند سر من آشكار



بدی عشق مكتوم اگر نی سر شكم

هوی گر نبدكی شدم اشكبار



و هم در آن كتاب این شعر را از مأمون در صفت شطرنج مرقوم داشته است



[ صفحه 23]



ارض مربعة حمراء من ادم

ما بین الفین معروفین بالكرم



تذكر الحرب فاختالالها حیلا

من غیران یأثما فیها بسفك دم



می گوید دو نفر دوست مألوف كه بكرم و حسن مخائل مشهورند زمینی سرخ از پوست فراهم كرده در خانه های مربع آن لشكر بیارایند و فیل و اسب و پیاده و سوار و رخ بتازند و شاه و وزیر به تدبیر حرب برآیند و از یك طرف فتح و فیروزی نصیب گردد بدون اینكه به خون سوار و پیاده و حیوانی آلوده شوند. و در كتاب فوات الوفیات این شعر را از مأمون رقم كرده است:



انا المأمون و الملك الهمام

ولكنی بحبك مستهام



اترضی ان اموت علیك وجداه

و یبقی الناس لیس لهم امام



و نیز در آن كتاب مسطور است كه نضر بن شمیل گفت بر امیرالمؤمنین مأمون درآمدم گفت امروز این شعر را گفته ام:



اصبح دینی الذی ادین به

ولست منه الغداة معتذرا



حب علی بعد النبی و لا

اشتم صدیقه و لا عمرا



و ابن عفان فی الجنان مع الابرار

ذاك القتیل مصطبرا



و عائش الدم لست اشتمها

من یفتریها فنحن منه برا



در كتاب كامل ابن اثیر مسطور است كه عمارة بن عقیل گفت برای امیرالمؤمنین مأمون قصیده انشاد نمودم كه شامل یكصد بیت بود و چون شروع بصدر بیت نمودم و بخواندم مأمون بر من مبادرت كرده و به همان قافیه كه من گفته بودم بخواند گفتم ای امیرالمؤمنین سوگند با خدای تاكنون هیچ كس این قصیده را از من نشنیده است مأمون گفت سزاوار این است كه چنین باشد پس از آن گفت آیا به تو نرسیده است كه عمر بن ابی ربیعه این قصیده خود را كه در آن می گوید «یشط عداد و جیراننا» برای عبدالله بن عباس بخواند ابن عباس گفت و للدار بعد غدا بعد تا تمام آن قصیده را ابن عباس به همان قافیه بخواند و مأمون بعد از آن گفت من پسر همین كس باشم. در سوم عقد الفرید مسطور است كه این شعر را مأمون در



[ صفحه 24]



صفت قینه و خادمه خود گوید:



لها فی لحظها لحظات حتف

تمیت بها و تحیی من ترید



فان غضبت رایت الناس قتلی

و ان ضحكت فارواح تعود



و نسبتی العالمین بمقلتها

كان العالمین لها عبید



این سرو روان و خورشید درخشان را از لحظات چشم فتان نشانها است كه هر كس را خواهد به نظری بكشد و هر كسی را اراده فرماید زنده نماید اگر با چشم غضب و نگاه چشم آغیل بنگرد و مردمان را كشته بر زبر كشته افكند و اگر دهان به خنده گشاید و نظر مهر می نماید جان رفته است كه بر قالب مشتاق آید و اگر دیدار مهر آثار نمودار كند تمام خلق را اسیر آن دو گونه ماه گون فرماید گوئی جهانیان بندگان زر خرید او هستند.

در اعلام الناس مسطور است كه وقتی شاعری در خدمت مأمون آمد و گفت در حق تو شعری گفته ام مأمون گفت بر من بخوان پس شاعر این بیت را قرائت نمود:



حیاك رب الناس حیاكا

اذ بجمال الوجه رقاكا



بغداد من نورك اشرقت

و اورق العود بجد واكا



مأمون چون این شعر بشنید ساعتی سر به زیر افكند نگفت: ای اعرابی من نیز در حق تو این شعر گفته ام و قرائت فرمود:



حیاك رب الناس حیاكا

ان الذی امك اخطاكا



اتیت شخصا قد خلا كیسه

ولو حوی شیئا لا عطاكا



شاعر عرض كرد یا امیرالمؤمنین پاداش شعر را به شعر و مدیحه را به مدیحه فرمودن حرام است پس در میانه این دو چیزی قرار بگذار تا مستطاب و خوش و خوب گردد. مأمون بخندید و در حقش به مالی جزیل امر كرد. و در عقد الفرید مسطور است كه ابوالعباس مبرد گوید روزی عمرو بن مسعده به خدمت مأمون درآمد و در پیش روی مأمون جامی از آبگینه بود كه در آن شكر طبرزد و ملح جریش یعنی



[ صفحه 25]



نمك خوش ناكرده بود عمرو بر مأمون سلام براند مأمون جواب سلام او را بگفت و بخوردن اشارت كرد عمرو گفت یا امیرالمؤمنین خداوند بر تو گوارا بگرداند هیچ چیز نمی خواهم چه غذای بامداد نخورده ام. مأمون گفت گرسنه بیتوته نمودی پس از آن چندی سر به زیر افكند و سر برآورد و این شعر می خواند:



اعرض طعامك و ابذله لمن دخلا

و اعزم علی من ابی و اشكر لمن اكلا



و لا تكن سایری العرض محتشما

من القلیل فلست الدهر محتفلا



آنگاه رطلی بخواست و در این حال شیخی از بزرگان فقها درآمد و مأمون دست خود را بدو بازكشید تا او را به پیماند شیخ گفت سوگند با خدای امیرالمؤمنین هرگز در زمان جوانی و هنگام شیخوخت نیاشامده ام عمرو بن مسعده دست او را بازگردانید و آن پیمانه را از او بگرفت و گفت یا امیرالمؤمنین من نیز در كعبه معظمه با خدای تعالی عهد كرده ام كه نیاشامم مأمون مدتی دراز تفكر كرد و جام شراب در دست عمرو بن مسعده بود پس از آن این شعر را انشاد كرد:



ردا علی الكأس انكما

لا تعلمان الكاس من تجدی



لو ذقتما ما ذقت ما امتزجت

الا بد معكما من الوجد



خوفتمانی الله ربكما

و كخیفته رجاؤه عندی



ان كنتما لا تشربان معی

خوف العقاب شربتها وحدی



و نیز در كتاب عقد الفرید مسطور است كه مأمون این شعر را در صفت انگشتری انشاء كرده است:



و ابیض اما جسمه فمدور

نقی و اما راسه فعمار



و لم یكستب الا لیسكن وسطه

مؤنثه لم تكس قط خمار



لها اخوات اربع هن مثلها

ولكنها الصغری و هن كبار



در كتاب انوار الربیع در باب تلمیح رقم كرده است كه روزی احمد بن یوسف وزیر به خدمت مأمون درآمد و در این وقت غریب جاریه مأمون كه در آسمان صباحت كوكبی عجیب و در بحر ملاحت دری غریب بود پای مأمون را



[ صفحه 26]



غمز و مالش می داد در اثنای این حال كه میل و شوق مأمون را جنبشی افتاد با دیده بصیرت و نظر عطوفت بدو نگران شد و به اشارت بوسه بر گوشه لبش كه به آب حیات راه می نمود طلب كرد دهان نمكین برگشود و گفت: «كماشیة البرد» احمد ابن یوسف معنی این سخن را ندانست و با محمد بن بشیر حكایت گذاشت محمد گفت تو ادعای فطنت و زیركی همی كنی و مانند چنین كلمه از خاطر تو بیرون شود این ماهر وی اراده طعنه نموده است و به این قول شاعر عنایت جسته است.



رمی ضرع ناب فاستمر بطعنة

كما شیة البرد الیمانی المسهم



كنایت از اینكه پس از بوسیدن سپوختن و دیبای او را با سوزن مخصوص دوختن باید. در همان كتاب مسطور است كه روزی مردی بر جسر بغداد بنشست و در این اثناء زنی صاحب جمال و مهر همال با جهانی غنج و دلال از ناحیه رصافه نماینده و چون آفتابی فروزنده به جانب غربی تابنده شد در این حال جوانی ماه مثال آن مهر بی همال را استقبال نمود و گفت خداوند رحمت كند علی بن جهم را آن شكر لب سیمین غبغب با جهانی شوق و طلب گفت خدای تعالی رحمت فرماید ابوالعلاء معری را و هیچ یك به جای نایستاده بلكه مشرقا و مغربا راه سپار شدند آن مرد می گوید از دنبال آن زن سیم ذقن برفتم و گفتم چه شدی اگر مرا به آنچه آن جوان از علی بن جهم و آنچه تو از ابوالعلاء معری اراده كردید خبر می دادی آن ماه رخ فرخ لقا دهانت بخنده برگشود و هور و ماه را بنده نمود و گفت از ابن جهم به این شعر او اراده نمود:



عیون المهابین الرصافی و الجسر

جلبن الهوی من حیث ادری و لا ادری



آن چشمهای دل ربای سیاه كه در میان رصافه و جسر بغداد نمایان می شوند عشق و هوای دل مرا از آنجا كه می دانم و نمی دانم به خود جلب می نمایند و من از تذكره ابی العلاء این شعر او را اراده نمودم كه می گوید:



فیا دارها بالخیف ان مزارها

قریب و لكن دون ذالك اهوال



و از این شعر بازنمودم كه من نیز طالب وصل و نزدیك به منزل محبوب هستم



[ صفحه 27]



لكن هر كسی طالب این نعمت و خواهان این دولت است بایستی زحمتها بر خویش و نیشها بر جگر ریش بگذارد و متحمل مشقات و صدمات گردد.